جدول جو
جدول جو

معنی حال کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حال کردن
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
فرهنگ فارسی عمید
حال کردن
(دَ)
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی:
دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد
خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد.
شانی تکلو.
مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد
گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد.
آصفی
لغت نامه دهخدا
حال کردن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حال کردن
((کَ دَ))
شاد و خوش بودن، لذت بردن
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
فرهنگ فارسی معین
حال کردن
به وجد آمدن، با نشاط شدن، لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چال کردن
تصویر چال کردن
گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاصل کردن
تصویر حاصل کردن
به دست آوردن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترانه خواندن، هیاهو کردن، گپ زدن گفتگو کردن گپ زدن، همهمه کردن هیاهو کردن، نغمه خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال کردن
تصویر فال کردن
فال زدن فال گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت تکلم را از کسی گرفتن ابکم ساختن، از تکلم باز داشتن خاموش کردن: چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم چو لاله لال بکردی زبان تحسینم. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ترابردن، دریافتن گمان کردن نقل کردن و بردن چیزی از جایی بجای دیگر، توجیه کدرن تعبیر کردن قیاس کردن: (این مطلب را بر چه حمل میکنید ک)
فرهنگ لغت هوشیار
الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چال کردن
تصویر چال کردن
گود کردن عمیق کردن، چیزی را زیر خاک کردن دفن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال کردن
تصویر سال کردن
سال کردن درخت. یک سال بار کم و یک سال بار بسیار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چال کردن
تصویر چال کردن
((کَ دَ))
گودال درست کردن، زیر خاک کردن، دفن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
((کَ دَ))
فهماندن، فهمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال کردن
تصویر حلال کردن
((حَ کَ دَ))
جایز شمردن، بخشودن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
((حَ کَ دَ))
بردن چیزی از جایی به جای دیگر، تصور کردن، در وهم افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
Carry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
porter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
нести
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
tragen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
нести
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
nieść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
携带
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
carregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
portare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
llevar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
dragen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
ถือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
membawa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی